باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید كربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یك روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
*
باز هم اینجا عطش
آتش شراره جسمها
افتاده بی سر پاره پاره
می چكد از گوشها باران خون و كودكان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
دلشكسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چكد از نوك سرخ نیزه ها
بر خاك سوزان
باز باران باز باران
*
قطره قطره می چكد از چوب محمل
خاكهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این كاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این كاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند كودكی لب تشنه اینجا اشك ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشك ساقی
كاش می بارید باران.