زندگی نامه رکنالدین اوحدی مراغه ای :
رکنالدین اوحدی مراغه ای در دوم فروردین ماه654 - 15 رمضان 673 - ولادت یافت به احتمال زیاد ب خاطر ارادت و احترامی که برایاوحدی کرمانی ، صوفی مشهور قائل بود ، تخلص خود را از صافی به اوحدی تغییر داد
تحصیل و سیر وسلوک در وادی عرفان را از دوره اقامتش در مراغه آغاز کرد و در طی سفرهایی که داشتبا بزرگان و عارفان مختلف آشنا شد و از محضر هر یک توشعه ای برداشت ، مدتی نیز دراصفهان اقامت کرد . وقتی دوباره به آذربایجان بازگشت سرودن اشعار را اغاز کرد و بهتعلیم و ارشاد مشغول شد . به قول ریپکا ، اوحدی آموزش های صوفیانه را به گونه ایهنرمندانه بیان کرده است . اوحدی نیمه دوم اسفند ماه 716 - نیمه شعبان 738 هجری -در مراغه دیده از جهان فرو بست .
آثار : .
1.ده نامه یامنطق العشاق : ششصد بیت دارد و بنا به درخواست خواجه نصیر الدین طوسی نگارش یافته است . موضوع آن نامه هایعاشقانه ای است که دو دلداده برای یکدیگر نوشته اند . غزل های زیبا و لطیفی دارد .ساده و شیوایی آن در بین ده نامه های فارسی بارز و ممتاز است چو آمد نامهٔ معشوقچالاک به عاشق، گفت آن مهجورغمناک
غنوده بخت شدبیدار ما را مشرف کرد خواهدیار ما را
طرب پیوند خواهدکرد با دل روا گشت آنچه میجستاز خدا دل
خنک دردی کهدرمانی پذیرد! خوشا کاری کهسامانی پذیرد!
1.دیوان قصاید ورباعیات و غزلیات : شامل هشت هزار بیت است. موضوع قصاید ، پند و اندرز و مسائل عرفانی و اخلاقی است .غزل ها و رباعیات وترجیع بندهای عمیق و فصیحی دارد و بسیار دلنشین و رسا و روان سروده شده اند 0
من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر کین زمان میخوردم و در حال میخواهمدگر
محنت من جمله ازعشقست و رنج از آگهی بادهای درده، که عقلم هست و آگاهم دگر
رحم بر گمراه وسرگردان نگفتی: واجبست؟ رحمتی برمن، که سرگردان و گمراهم دگر
مدتی در بستهبودم دیده از دیدار خواب صورتاو در خیال آمد ز ناگاهم دگر
روی گندمگون اوبا من نمیدانم چه کرد؟ اینهمی دانم که: همچون کاه میکاهم دگر
با زنخدانش مرامیلیست، میدانم که: زود خواهدافگندن به بازی اندر آن چاهم دگر
هم ببخشیدی دلشبر نالهٔ شبهای من گر بهگوش او رسیدی ناله و آهم دگر
من که بر عشقمبریدستند ناف از کودکی چون تواناز عشق ببریدن با کراهم دگر؟
اوحدی امسال اگرآهنگ رفتن میکند گو: سفرمیکن، که من حیران آن ماهم دگر
1.مثنوی جام جم: این منظومه به لحاظ پرداختن به مسائل اجتماعی زمان و توضیح حقایق عرفانی از اهمیت خاصی برخورداراست . شاعر در این منظومه که بر وزن حدیقه ی سنایی سروده شده است ، علاوه برتوجهبه مفاهیم و موضوعات عرفانی ، با حساسیتی که نسبت به اوضاع اجتماعی دارد بابیانی ساده ، کمبود ها و نیازها را بیان کرده اشت . جام جم مشتمل بر حدود پنج هزاربیت شعر است
پایداری به عدلو داد بود ظلم و شاهی،چراغ و باد بود
خاك از ایشانچگونه مشك شو گر به دریا روند خشكشـود
خواب را گفتهایبرادر مرگ چو بخسبی همی زنی درِمرگ
دزد را شحنه راهو رخت نمود کشتن دزد بیگناه چهسود؟
دزد با شحنه چون شریک بود کوچهها را عسس چریک بود
نفس خود را بكشنبرد این است منتهای كمال مرد ایناست
آرامگاه
رکن الدینابولحسن مراغی مشهور به اوحدی مراغهای عارف و شاعر پارسیگوی نامدار صاحب مثنویمعروف جام جم است که آرامگاهش در میان باغ سرسبزی واقع شدهاست. سنگ قبر اوحدی ازسنگ کبود درست شدهاست. بر دیوار شمالی و جنوبی آن نام اوحدی و تاریخ فوت حک شدهاست.در سال ۱۳۵۲ از سوی انجمن آثار ملی ایران بنای جدیدی بر روی قبر مذبور احداث شده وسنگ مقبره قبلی را به موزه آرامگاه انتقال دادند.
موزهٔ اوحدی
در کنار مقبرهاوحدی، موزه اوحدی واقع گردیدهاست. این موزه به علت اینکه شهر مراغه در دورهایلخانیان مغول مقر حکومتی و پایتخت آنان بودهاست، عنوان موزه تخصصی ایلخانی رابه خود اختصاص دادهاست. اشیاء موجود در این موزه شامل ظروف سفالی، سکه، کتابت،ظروف مفروغی، شیشه که کتیبههای باقی مانده از رصد خانه و سنگ قبور مربوط به دوراناسلامی است.
شبی پروانهایبا شمع شد جفت چو آتش درفتادش خویش را گفت
که: پیش ازتجربت چون دوست گیری بنه گردن،که پیش دوست میری
سخن در دوستداریآزمودست کزیشان نیز مارا رنج بودست
دل من زان کسییاری پذیرد که چون درپای افتم دست گیرد
درین منزل نبینیدوستداری که گر کاری فتد آید به کاری
چنینها دوستیرا خود نشاید که اندردوستی یک هفته پاید
---------------------------------------------------------
در بنـدِ غمعشـق تو، بســـیار کسـانند تنهانه منم خود، که دراین غصّـه بسانند
در خاک به امیدتو، خلقی است نشـسته یک روز برونآی و ببـین تا به چه سانند
عـُشـّـاق تو درپیـــش گرفتـــند، بیــابان کآنطایـفه، ده را پس ازاین هیـچ کسانند
کو مَحــــرمرازی، که اســـیران محبـّت حــــالی بنـویسند و سـلامی برسانند
با محتـسب شــهربگویید، که امشب دسـتارنگـهدار، که بیرون عسسانند!
ای دانه دُر،عشق تو دریاسـت ولیکن افســـوس!که نزدیــک کنــار تو خســـانند
شاید که ز مصرت،به هوس مرد بیاید خـود مردم اینشــــهر، مگر بی هوسانند؟
با جـُـوررقیــبان، ز ِ لبـت کام که یابد؟ من تـَرک بگـُـفتم، که عسـل را مگســانند!
ای اوحـدی ازلاشـه تنگ تو، چه خیزد؟ کآندر طلـباو هـمـه، تازی فرسانند
افسوس که در پایتو این تنـد سواران بسـیار دویدندو همان بازپـســانند!
منبع بزرگان ادب پارس
:: موضوعات مرتبط:
ادبی،
تاریخ ادبیات،
،